۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

عادت بورخس بودن

چند نفر را در نزديك يا دور مي شناسيد كه برحسب عادت هاي روزانه اش، نوع خاص زندگي اش را پي ريزي كرده است. چند نفر را مي شناسيد كه عادت دارد مثلا هر روز صبح زود از خواب برخيزد، چاي بنوشد و به محل كار خود برود. يا مثلا شبها تا دير وقت كتاب بخواند و صبح تا دير وقت در رختخواب بماند. يا مثلا هر روز عصر ساعتها در جلوي تلويزيون بنشيند و بدون هيچ حركتي به آن خيره شود.
ما آدمها محصور در عادت هاي خويش هستيم. و اين عادات ما را، تبديل به افرادي با خصوصيات خاص خودمان مي كند. خورخه لوييس بورخس نويسنده فقيد دوران ساز و پست مدرن آمريكاي جنوبي كه من او را بسيار دوست مي دارم، داستان كوتاهي دارد به نام سرداب كه در آن به همين موضوع پرداخته است. او مي گويد: "اين عادت هاي ماست كه شخصيت هاي ما را مي سازند. في المثل اين نوع لباس پوشيدن، اين نوع غذا خوردن، رفتار كردن، انديشيدن، راه رفتن و داستان يا شعر نوشتن باعث شده است تا آدمي به نام بورخس با تمام اين خصوصيات بوجود بيايد"
به بيان ديگر اين آدمها نيستند كه خصوصياتي خاص خود دارند، بلكه اين خصوصيات و ويژگي هاي آدمهاست كه آدمها را مي سازد. او اضافه مي كند: "من اين عادت را عادت بورخس بودن مي نامم، كه ديگران هم، همگي به نوعي به اين عادت گرفتارند. من عادت كرده ام به بورخس وار زندگي كردن، بورخس وار نوشيدن، بورخس وار پوشيدن، بورخس وار نوشتن و بورخس وار انديشيدن و تفكر كردن "
به گمان من اين نويسنده بزرگ با اين داستان مي خواهد، رازي بزرك بيان كند. هر آدمي اگر نخواهد كه عادات خود را هرازگاهي بازبيني و وارسي نمايد، در حصار اين عادات عمر خود را از كف مي دهد و زندگي را بدون دريافت معناي واقعي آن سپري كرده و به پايان مي برد.
كمي بيشتر بيانديشيم به اين كلام نغز. نمونه اي مي آورم، بگذاريد معناي اين كلام را براي سرزمين ام تفسير كنم.
مردمان سرزمين من، ايران، سالهاست كه عادت كرده اند به اين نوع زندگي. به اين نوع زندگي كه در مقابل هر بي عدالتي، سر تعظيم فرود آورند و تنها بگويند حتما حكمتي در كار است. به اين نوع زندگي كه بي هيچ انديشه اي از كنار مسايل روزگار خود، مسايل كشور خود، مشكلات موجود و نبود هيچ عدالت و آزادي بگذرند و آن را تنها به تقدير يا چه مي دانم سرنوشت خود نسبت دهند. بدون ترديد اين عادت مردمان اين سرزمين شده است كه ساختن دنيايشان را به بهاي جهاني ديگر رها كنند و بگذارند تا ديگران آزادي شان را، كشورشان را، منابع طبيعي شان را و دشت ها و كوها و رودخانه هايشان را به تاراج ببرند و جز سكوت صدايي از دهانشان بيرون نيايد. اين عادت ايراني بودن است. اين مردم عادت كرده اند تا براي نان پاره اي، به هم دروغ بگويند، رياكاري كنند، به هم بي احترامي كنند، حقوق يكديگر را ناديده گرفته و زير پا بگذارند، آزادي هاي يكديگر را سلب كنند چرا كه ديگران مانند آنها نمي انديشند، و در مقابل هر فريب و نيرنگ چشم ها و گوش هايشان را ببندند. اين مردم عادت كرده اند به دزدي هاي شرعي شده، دروغ هاي مصلحتي و ظاهرسازي هاي از سر ناچاري.
چرا كه قرن هاست اينگونه بارمان آورده اند، انديشه ها و تفكراتي اينچنيني به خوردمان داده اند و همچون زهري مهلك، خرده خرده به افكار و عقايدمان تزريق كرده اند. و اينك اينها همگي عادات ما شده و ما به آن خو كرده ايم. عادت ايراني بودن. عادت ايراني بودن.

۱ نظر:

Unknown گفت...

...و بد تر از همه اینکه " ترک عادت " رو برامون بزرگ ترین مرض جلوه داده اند!!