۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

دليل نامگذاري اين وبلاگ

سالها پيش هنگامي كه دانشجو بودم، درسي داشتيم به نام آيين و قواعد نگارش. استاد اين درس يكي از سختگيرترين و بانظم ترين اساتيد دانشگاه ما بود كه بسياري از دانشجويان از برداشتن درسي با او، فراري بودند. در ترمهاي پيش از آن كه درسهايي با او داشتم، طعم سختگيريهاي او را چشيده بودم. به خصوص در نمره دادن. اما چاره اي نداشتم. بايد حتما آن درس را به علت پيش نياز و پس نياز و از اين جور چيزها بر مي داشتم. اما در اولين روز كلاس اتفاق جالبي افتاد كه ديدگاه مرا نسبت به اين استاد به طور كل تغيير داد. در همان روز اول استاد با متانت و جديت خاصي كه در لحن او سراغ داشتم، گفت: "نيازي نيست نگران نمره پايان ترم اين درس باشيد. من قصد ندارم در اين كلاس و در اين ترم به شما قواعد خشك و بي روحي را آموزش بدهم كه مسلما بسيار شيواتر و رساتر در كتابي كه پيش رويتان هست، نوشته شده است. همه تان بخوبي مي دانيد كه اين قواعد تماما همان چيزهايي است كه توسط اساتيد بسيار بزرگتر و پخته تر از من آموزش داده شده و بارها و بارها به آن رجوع شده است. به طوريكه بسياري از اين كتابها به عنوان مرجع در اين درس قرار گرفته اند. از طرف ديگر ديدگاه من با آنچه پيشنيان درباره ادبيات و هنر مي گويند و از آن تعريف مي كنند، اندكي متفاوت است. در واقع مي توان گفت كه اين گونه مباحث، يعني آيين نگارش و عروض و قافيه و تاريخ ادبيات و درسهايي از اين دست را شايد بتوان علم ادبيات ناميد اما مسلما هرگز نمي توان آن را به عنوان هنر ادبيات تلقي كرد. ادبيات و هنر نهفته در آن چيز ديگري است كه هرگز قابل آموزش نيست و شايد تنها به همين دليل باشد كه كساني كه رشته ادبيات را در دانشگاه مي خوانند، هرگز از آن طرف يعني پايان تحصيلاتشان يك شاعر يا نويسنده در نمي آيند." حرفهاي استاد به قدري جدي و محكم بود كه جاي هيچ شكي برايم نگذاشته بود. در واقع هرگز باور نمي كردم كه چنين استاد سخت گيري، اين چنين نظريه هاي به روز و مدرني داشته باشد. و ادبيات را آنگونه كه معاصرين به آن مي نگرند، نگاه كند. پيشترها در ترم هاي قبل و در درسهاي كسل كننده و خسته اي كه شايد هيچ ربطي به ادبيات نداشتند، با او و كلاس درس اش همراه بودم و در همان كلاسها مي ديدم كه او با چه جديتي درس مي دهد و خستگي و كسلي و بي حوصلگي دانشجويان را هيچ توجه اي نمي كند. به هر روي هم خوشحال بودم كه اين حرفها را از دهان او مي شنيدم و هم ناراحت، كه چرا كلاس هاي پيشين اين استاد را با دقت و حوصله و صبر شركت نكرده ام، شايد در لابلاي همان دروس نه چندان خوشايند، او تك مضرابهايي از هنر ادبيات را به گوشمان نواخته باشد، كه بي شك چنين هم بود. در افكار خود غرق بودم كه حرفهاي پاياني استاد مرا به خود آورد. "پس به صراحت بگويم كتاب را مطالعه كنيد و در صورت وجود مشكلي مي توانيد در آغاز هر جلسه از من بپرسيد. از بابت نمرات پايان ترم هم نگران نباشيد. 12 نمره از نمره پايان ترم سوالاتي از همين كتاب خواهد بود و تا آنجا كه مي توانم سوالاتي آسان خواهم داد. 8 نمره باقيمانده آن هم منوط به شركت فعالانه شما در كلاس و مطلبي كه الان خواهم گفت، مي باشد. اين مطلب در واقع مربوط به چگونگي گذراندن مابقي ساعات كلاس درستان است. اگر حتي با مطالبي كه خواهم گفت موافق نباشيد، 12 نمره كه نمره قبولي است، را با خواندن اين كتاب خواهيد گرفت. اما مابقي ساعات كلاس را چگونه خواهيم گذراند." "در اين كلاس و در طول اين ترم، در هر جلسه يك شعر كوتاه از يكي ا ز شاعران معاصر يا كلاسيك را با يكديگر نقد همه جانبه مي كنيم." باورم نمي شد. اين بسيار عالي بود. يكي از بهترين مباحثي بود كه من ديوانه وار شيفته اش بود. نقد شعر آن هم نقدي همه جانبه. يعني نقد اجتماعي، نقد تاريخي، نقد ادبي، نقد فني و .... سر و صدايي از ميان دانشجويان بلند شد، عده اي مخالف بودند و عده اي ديگر با خوشحالي بسيار موافق. اما استاد بدون انتظار هيچ تاييديه يا پاسخي از دانشجويان كار خود را آغاز كرد. آرام گچي از داخل گچدان كنار تخته برداشت و به سمت ابتداي تخته حركت كرد. در همانحال كه به سمت نقطه آغازين تخته مي رفت، گفت: "و امروز براي شروع كار يك شعر كوتاه از شاعرترين شاعران معاصر ايران و جهان، احمد شاملو انتخاب كرده ام تا با هم به نقد و بحث درباره آن بپردازيم. فراموش نكنيد كلاس نقد، كلاسي نيست كه فقط استاد سخنگو باشد، شما همگي بايد در آن نظر بدهيد و در اين نقد شركت داشته باشيد. مخصوصا اينكه نيمي از نمره پايان ترمتان به همين حضور مستمر و فعال شما در طول اين بحث ها و نقدها بستگي دارد." و آرام و با خطي زيبا بر روي تخته نوشت:
به نو كردن ماه بر بام شدم.
با عقيق و سبزه و آينه
داسي سرد بر آسمان گذشت كه پرواز كبوتر ممنوع است.
پرندگان به نجوا چيزي گفتند
و گزمكان به هياهو شمشير در پرندگان نهادند.
ماه بر نيامد.

آن روز من معناي نهفته در پس سطرسطر يكي از زيباترين شعرهاي شاملوي بزرگ آشنا شدم. آن روز با گوشه اي از انديشه هاي مردي به طور دقيق آشنا شدم كه تا پيش از آن هرچند فكر مي كردم كه شعرهاي او را از حفظ هستم يا زندگينامه او را مي دانم، اما به روشني با نگرش و ديدگاه هاي او آشنا نبودم. بي شك آن روز يكي از زيباترين روزهاي دوران دانشجويي من بود. دوراني كه فصل روشني در زندگي ام بود و الان كه به سالهاي گذشته نگاه مي كنم، آرزو دارم كاش هنوز در آن دوران بودم و قدر آن لحظه ها را بيشتر مي دانستم. كاش مي توانستم دوباره ... از عنوان مطلبم به دور افتادم. قصدم اين بود كه بگويم چرا عنوان وبلاگم را اين قسمت شعر احمد شاملو انتخاب كردم. آري اين شعر يكي از زيباترين شعرهاي اين شاعر دورانساز بزرگ معاصر است كه وسعت كلام وانديشه او را درباره جهان پيرامونش به خوبي نمايش مي دهد. نمي خواهم شعر او را در اينجا نقد كنم. فقط خواستم بگويم كه چون آن را بسيار مي پسنديدم، براي عنوان وبلاگم انتخاب نمودم. اما به گمانم آن شعر و مضمون نهفته در آن بي ربط با امروز ما است. امروز ايران. امروزي كه به آن دچار شده ايم و راه گريزمان هم نيست. امروز ايراني كه ديگر ايران نيست. همچنين ايران ماههاي آينده كه تب تند انتخابات در آن بالا گرفته است. اينكه كه مي آيد، چه مي گويد و چه كاري مي خواهد انجام دهد. بگذاريد بيش از اين پيش نروم و ديگر حرفهايم را در مطالب بعدي بگويم. خودتان شعر را بخوانيد و قضاوت كنيد.

۲ نظر:

Unknown گفت...

خیلی عالی بود کیوان جان...


قلم ات مستدام!!

ياسمين گفت...

اي يار!
تقديرِِ پلشتِ ديوان شهري را
در گنبد خانه ي خرد ما
تاثيري نيست
اندكي بباش،
تا به يكي توفانِ سهمگينِ پارسي
سامانِ بيداد،
در هم شود
وخاكِ آرش و رستم
ديگر باره،
سوارانِ جوشن پوش
بروياند.